سرگذشت تصویری غم انگیز و تاریخی

سرگذشت تصویری غم انگیز و تاریخی

"فقر"، واژه ای که بدون شک ریشۀ بسیاری از معضلاتی جهانی است. فروش تن، جسم، روح یا فروش کلیه ، اندام و اعضا و فرزندان . . .

سه شنبه 10 دی 1398 ساعت 19:35
مهندس اردوان سیف بهزاد ، سردبیر

 کشور آمریکا طی دهۀ 40 میلادی ، به مملکتی پرآشوب و به­هم­ریخته بدل گشته بود. از یک سو جنگ­جهانی دوم و تاثیرات مخرب آن که کار را به جیره­بندی غذاومواد اولیه کشانده بود و از سوی دیگر دوران جنگ سرد که روابط بین­الملل آمریکا را تیره و تار کرده بود.تصویر :"کودکان برای فروش" راوی داستان زندگی بسیاری از خانواده­هایی است که پس از جنگ همچنان روزگار روی خوش بدانها نشان نداد. تصور این موضوع که مادری آن­قدر زیرفشار باشد که چاره­ای جز فروش فرزندانش نداشته باشد خود تصویری بسیار دردآور و ترسناک است، چه برسد به این که مادری تابلوی فروش فرزندانش را نیز در حیاط منزل خود نصب کرده باشد. تصویری که کودکان را به عنوان بازیگر نقش اصلی خود و سیاستمداران را در قالب ظالم داستان نمایش می­دهد . مجسم کنید لحظۀ جدایی کودکان و حال غریبشان را که به خواست مادرشان، تن به این جدایی دادند.
در تصویر تراژیک، مادر تنها 24سال سن دارد، نام وی "لوسیل شالیفو (Lucille Chalifoux)" است و پنجمین فرزند خود را نیز باردار است. همسر وی، پدر کودکان، "رِی (Ray)" نیز ظاهرا حکم تخلیۀ منزل خود را در آن زمان از صاحبخانۀ خود دریافت نموده بود و طبق متنی که برای نخستین بار همراه تصویر، در نشریۀ محلی ایندیانا (The Vidette-Messenger) در پنجم آگوست سال 1948 منتشر گردید، از کار خود نیز بیکار گشته بود.

در متن مقاله ، اینگونه آماده است:

تابلوی "برای فروش" که در حیاط منزلی در شیکاگو نصب گردیده است ، از زندگی آقا و خانم شالیفو ،

داستانی بسیار غم انگیز را بیان می نماید که توسط صاحبخانه از منزل خود رانده شده اند.

رانندۀ بیکارِ کامیونِ حمل ذغال سنگ و همسرش تصمیم به فروش فرزندان خود نموده اند.

خانم اوسیل شالیفو صورت خود را از دوربین مخفی نموده به گونه ای که فرزندانش با 

تعجب به وی خیره شده اند. در ردیف اول پله ، لانا ششساله و میلز پنج ساله 

و در ردیف پایین تر میلتون چهارساله و سو الن 2 ساله را مشاهده می نمایید.

 

این تصویر پس از نخستین چاپ ، نقلِ محافل گردید . بسیاری از شهروندان دست به کار شدند تا به پدر خانواده کمک نموده و برای وی شغلی دست و پا کنند و به خانوادۀ وی یاری رسانند.در هرحال تمامی کودکان در تصویر طی دو سال و همچنین فرزندی که در شکم مادر بود، به خانه­های مختلف فروخته شد.

اعضای خانواده نیز همواره مادر خود را متهم به دریافت مبلغی در قبال این تصویر می نمودند ، حتی اگر این موضوع واقعیت داشته باشد، اتفاقهای پس از این تاریخ را تغییر نمی دهد. این موضوع نیز بخشی از داستان این خانواده است و متاسفانه مادر خانواده بسیار مصر به فروش فرزندان خود بود.

 

سرگذشت میلتون و راء میلز:

هرچه در عمق سرگذشت این تصویر و آنچه در انتظار آنهاست پیش میرویم ، حقیقت تلخ تر و ترسناک تر میگردد. 2دلار ،"میلز" تمام چیزی بود که برای خانوادۀ جدید وی آب خورد. طی اظهارات خود وی ، هنگام معامله ، برادر وی ، "میلتون" آنقدر گریه کرد تا او را نیز درکنار وی خریداری نمودند. هیچ مدرک مستندی دال بر پرداخت بابت میلتون یا اینکه میزان پرداختی خانوادۀ جدید وجود ندارد.  

" میلز"و برادر او در 27 آگوست 1950 به خانواده ای با نام "زوتمن" فروخته شدند.نامهایشان به "بِوِرلی" و "کِنِت" تغییر داده شد. با این وجود وضعیت این دو کودک نیز در منزل جدید آنچنان تعریفی نداشت. میلتون در روز اول ، با مشت و لگد استقبال شدو کتک خوردو به همراه خواهر خود بیشتر اوقات در اصطبلِ مزرعه زنجیر شد و ساعتهای طولانی در مزرعه به کار مشغول بودند. میلتون آنقدر در آن زمان کم سن و سال بود که مفهوم "برده" که پدر جدیدش بر وی نهاده بود را متوجه نمی شد و آن را پذیرفته بود. آن گونه که میلتون به یاد می آورد ، روزها در اصطبل زندانی بود وعدۀ غذای اش در شیر و کرۀ بادام زمینی خلاصه می گشت و با داس به مقابله با موشهای موذی برمی­خاست.

روزی میلتون از زوتمن در مورد رفتارهایش پرسید و او اینگونه پاسخ داد :

اگر از من ترسی نداشته باشی ، به دستوراتم عمل نخواهی کرد.

این روند تا زمانی که نزد اقوام خود فرستاده شود ادامه داشت و همزمان به تحصیل مشغول شد تا اینکه وی توسط یک مددکار اجتماعی نجات یافت و بعدها نیز مشخص گردید که این خواهر و برادر حتی به صورت قانونی تحت حضانت خانوادۀ جدید خود در نیامده بودند. "میلتون" در سال 1970 نزد مادر اصلی خود بازگشت و حتی یک ماه با آنها زندگی نمود ، اما نتیجۀ شکنجه و آزارو اذیتهایی که بر وی صورت گرفته بود، خشونت و جنونی بود که در وی نهادینه شده بود و اوضاع برای وی پس از درگیری که با شوهر دوم مادر خود داشت، تلخ تر نیز شد و در مشاجره با پلیس وی را به سمت درخت پرتاب نمود. قاضی وی را به عنوان تهدیدی برای جامعه به حساب آورد و او چندین سال در بیمارستان روانی بستری شد. جالب است بدانید که این انتخاب داوطلبانۀ وی از میان کانون اصلاح و تربیت و بیمارستان روانی بود. طبق تعریف خود میلتون از کودکی با شنیدن داستانهای ترسناک پیرامون کانون ، از آنجا ترس داشت.

تصویر خانوادۀ زوتمن به همراه میلز و میلتون

 

 

"میلز" که به سن هفده سالگی رسید، پس از سالها شکنجه و مشقت، دزدیده شد و مورد تجاوز قرار گرفت و بارداری وی شد. پس از آنکه خانوادۀ وی از این رخداد باخبر شدند ، با بی رحمی تمام به تحقیر وی پرداخته و او را به محلی که دختران باردارِ بی سرپرست را نگاهداری می نمودند، فرستادند و پس از وضع حمل ، فرزند وی نیز به فرزندخواندگی خانواده ای دیگر درآمد. پس از آن زمان ، میلز دیگر نزد خانوادۀ خود بازنگشت و هم اکنون نیز با پسر خود به زندگی ادامه می­دهد.

 

سرگذشت پسری که در تصویر نبود:

اما برادر دیگر آنها "بدفورد" که در تصویر در رحم مادر قرارداشت ، به صورت قانونی به حضانت "هری" و "لوئلا مک دانیل" درآمد و نام وی به "دیوید" تغییر یافت . هنگامیکه آنها دیوید را خریداری نمودند ، دو سال بیشتر نداشت و روی بدن وی آثار نیش حشرات دیده می شد.  دیوید از پدرمادر جدید خود راضی بود، آنهابسیار سختگیرومذهبی بودند ، اما همواره وی را حمایت نموده و به وی عشق می ورزیدند.

منزل جدید "دیوید" با خانه ای که میلز  و میلتون  در آن زندانی بودند فاصلۀ چندانی نداشت . دیوید به خاطر می آورد که به بهانۀ دوچرخه سواری از منزل خارج می شد تا به دیدار خواهروبرادر خود برود و به یاد دارد ، یکی از روزهایی که در تلاش برای آزاد نمودن آن دو از بندِ زنجیر نیز بود، توسط زوتمن تحت تعقیب قرار گرفتو در نهایت با وساطت پدر دیوید قائله پایان یافت.  در سن 16 سالگی ، دیوید از خانه فرار کرد و عضو ارتش شد . در سال 2013، طی گفتگوی روزنامۀ نیویورک تایمز با دیوید ، پیرامون پدر او سوال شد و وی این گونه پاسخ داد که : من از پدر خود هیچ­گونه اطلاعاتی ندارم ، چگونه ممکن است پدری با پنج فرزند به یکباره آنها را ترک گوید؟ طی اسناد و مدارکی که در دست است ، او به دلیل داشتن پیشینۀ جنایی به خانه بازنگشت و به نیوجرسی مهاجرت نمود.

آیا مشکل مادر پس از فروش فرزندان خود برطرف شد؟

مادر آنها پس از فروش پنج فرزند خود ، دوباره ازدواج کرد و صاحب چهار دختر دیگر شد ، اما اینبار همگی آنها را نزد خود نگهداشت . پس از سالها که دیوید به دیدار مادر خود رفت ، هیچ گونه پشیمانی حداقل در ظاهر وی نیز ندید و تنها به جملۀ فوق بسنده کرد:" شبیه پدرت هستی"، آنچه که از این فرد توصیف می شد ، نبود هیچ عاطفه و عشق نسبت به کودکانِ فروخته شده و عدم احساس پشیمانی از فروش آنها بود. دیوید معتقد است که این حاصل رنجی است که  دنیایِ بی رحم برمادر وی وارد آورده است، او می افزاید که هدف، بقا در این جهان خشن بود ، ما چه کسی هستیم که انسانها را قضاوت نماییم ، همگی انسان هستیم و در زندگی اشتباه می کنیم ، شاید مادرمان این گونه تصور می کرد که با این عمل از مرگ ما پیشگیری می کند ، اما نظر میلتون طبیعتا مخالف صحبتهای دیوید است و از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه می کند : "مادر اصلی من ، هیچگاه مرا دوست نداشت ، حتی بابت فروش ما ، از هیچ کداممان عذر خواهی نکرد."

"میلز" نیز معتقد بود که مادر وی با پول حاصل از فروش آنها به قمار پرداخته و دلیل اصلی فروش آنها معشوقۀ وی بوده است. میلز به یاد می آورد که هنگام فروش ، به وی اینگونه القا شد که پدرش فوت نموده است ، در صورتیکه وی آنها را ترک نموده بود.

 

سرنوشت خانواده :

پس از پیشرفت فن­آوری و به وجود آمدن شبکه های اجتماعی ، سو الن در سال 2013 موفق به یافتن خواهر خود "میلز" گشت. "سو­الن" آن زمان از سرطان ریه رنج می برد. "میلز" در هفتادسالگی به سر می برد و "سو الن" در 67 سالگی و یکدیگر را از 7 و 4 سالگی ندیده بودند و دست سرنوشت بلافاصله پس از این ملاقات "الن" را به جهان دیگر کشاند. خواهر دیگر آنها "لانا" نیز در اثر سرطان در سال 1998 فوت نمود و میلز به دختر لانا اشاره می کند که ظاهرا تا روزهای پایانی همواره در جستجوی سایر افراد خانوادۀ خود بوده است. میلز همچنین از نگهداشتن آخرین پیام صوتی برادر خود میلتون خبر داد که وی را "بورلی" خطاب نموده بود.

دیوید حتی به آریزونا سفر نمود تا با برادر خود ، میلتون که هفتاد سال سن داشت دیدار نماید. میلتون در دسامبر 2016 درگذشت. چالش دیگری که میلز با آن روبرو است ، یافتن دختری است که پس از وضع حمل از وی گرفته شد گرچه خانوادۀ زوتمن قول نگهداشتن دختر بچه­اش را به وی داده بودند ، اما آنها در 6 ماهگی کودک او را به خانوادۀ دیگری اهدا نمودند. در شرایط طبیعی او باید 57 سال سن داشته باشد.

این سرگذشتی که نقل گردید ، سوژۀ بسیاری از فیلمهایی است که تا به امروز ساخته شده ، ایدۀ غم انگیزترین نمایشنامه های و حزن انگیز ترین رمانهاست. اما این متن ، واقعی و داستان فقر و مرگ آدمیت است.

سو الن(چپ) و میلز پس از شصت سال دیدار 

ثبت نظر

ارسال